دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

روزهای بعد از بیماری

روزهای سختی را پشت سر  گذاشتیم هر دوی ما. بیماریت زیاد سخت و جدی نبود. فقط بدقلقی زیاد داشت. کلاً بد مریضی و شانس آوردم که حدسم اشتباه بود گرچه در مورد محمد پسرعمه ات حدس من درست بود و ابله مرغان گرفته بود.... نصف شب ها به خاطر خشک شدن دهانت و درد آفت ها انقدر جیغ داد و گریه سر می دادی که در حال فنا رفتن بودم... دارو خوردنت را هم که نگو... کشتی منو تا یه قاشق استامینوفن خوردی... چهار دست لباس و یک شیشه دارو تلف شد و تموم وجودت بوی استامینوفن گرفته بود ... خدا را شکر الان بهتری ولی خودم خوب نیستم.... اما این روزها بی نهایت مهربان و احساساتی شده ای ... هر بار من بر می گردم خونه با خنده و شادی و ذوق ازم استقبال می کنی. دستت را دور گرد...
24 تير 1392

امان از چشم خودم!!!

همین پریشب بود... بعد از یک شام مفصل و کلی شیطونی و شیرین زبونی و خودخوابی یعنی بدون دردسر به رختخواب رفتی و منم ذوق زده به بابایی گفتم که چقدر حالم خوبه و چقدر کیفم کوکه که دخترکمان خودخواب شده!!!! و از اونجاییکه ما چشممون رو خودمون زیاد اثر می کنه... ساعت از یک نگذشته بود یک ربع به یک ربع با ناله بیدار می شدی و هر بار تا آرومت می کردم و چشمم گرم می شد دوباره می زدی زیر گریه ........... نه تبی و نه هیچ علامتی از سرماخوردگی یا دل درد.... فقط بد خوابی که من کلی به خودم فحش دادم با این ذوق مرگی سر شبی بیخودم. اما از صبح دیروز تب داری و لب به هیچ چیز نمی زنی و دیشب را با تب و ناله و بی خوابی به سر بردیم ... دعا کنید زود خوب بشه (می...
19 تير 1392

سازه ها

ا ین روزها عکس گرفتن دشوارترین کار است. به محض دیدن دوربین می خوای مالکش باشی به ناچار سری به آرشیو عکس ها زدم و دیدیم ای دل غافل در این مدت این خانم کوچکمان مهندس بوده و سازه روی سازه بنا کرده و ما از این خلاقیت بی خبر مانده ایم... حال آمدیم یکم از این سازه ها را به نمایش بگذاریم شاید یکی پیدا شد و این طرح های بلند پروازانه را به مرحله اجرا در آورد که هر روز و شب خشت روی خشت می گذاری و صبح با لگد زیرشان می زنی... این خواهان زیاد داره تجاریه .......   و این هم قطاریه که هر روز ما را می بره مشهد.... من تورا نداشتم چه می کردم؟؟!!!!!   حلاوت این روزهایمان از شیرین زبانی های توست ... هر روز یک کلمه جدید یاد میگیری ...
17 تير 1392

سفر بانه

زیبا روی بهشتی ام سلام مدت زیادیه که فرصت نکردم به اینجا سری بزنم و برای تو نازنینم چیزی بنویسم.... اما دوست دارم بدونی یکی از دغدغه های هر روزم نوشتن برای تو فرشته زیباست که هر روز بالنده تر و البته شیطون تر از روز قبل می شی .... ماجرا از آنجا آغاز شد که رفتیم سفر......... گفتیم تا قبل از ماه رمضان در این گرمای بالای 55 درجه یه سفر به شهری خنک بریم که هم تفریح و هم خرید داشته باشیم .... آخه بعد از  ماه مبارک  عروسی ها در پیش داریم (عروسی خاله «تاله» و دایی و زن دایی «شینا» ...... پس تصمیم بر این شد که بریم استان زیبای کردستان... خوب ما روز اول را در شهر سنندج خونه خاله که شما گاهی «ژه...
10 تير 1392
1